هست شدیم تا هستی را بشناسیم...

دیدن

شاید گاهی فراموش کنیم که کسی ما را می بیند. شاید کاری کنیم خود را پیش یک بیننده کوچک کنیم و شاید همیشه از چشم او بیافتیم.

آنکه ما را می بیند به ما بسیار علاقه دارد. اما ما چه زمان هایی که بی توجه به حظورش هر چه خواستیم کردیم و هر چه خواستیم گفتیم و هر چه خواستیم دیدیم اما او را ...

اما امید،
او که ما را می بیند مهربان است ، چشم پوش است زود راضی می شود و راحت می بخشد.

اما،
ما مگر چقدر پور رو می توانیم باشیم، بعد از چه کارهایی هنوز او را می خواهیم و مگر زمانی پیش نمی آیید که دیگر رویی برای باز گشت نداشته باشیم.

پس ،
باز گردیم همین اکنون که رویی برای بازگشت هست. چون اگر رویی برای بازگشت نداشته باشیم آنگاه در باتلاق نا امیدی فرو می رویم که از خود اشتباهمان بدتر است.


آسمان را می بینم. گویی درب های خود را گشوده است. انسان ها را می بینم که آنها انگار که به آسمان نزدیک ترند.
بچه ها هم گویی بزرگ تر شده اند پیران جوان تر و جوانان پخته تر.
آن کیست که همه ما را فرا می خواند. همه را می بیند و لی گویی اعمالمان را ندیده است(چه چشمانی).
ندایش دیدنییست و گاهی شنیدنی ، گاهی دیدن برایمان ساده ترست. دیگران به ما بهتر نشان می دهند.
پس پذیرایی کن ای آنکه ما را فراخوانده ای.








گزارش تخلف
بعدی